سلام رفیق! نور باران عرش ، این بار از فرش بود تا عرش...
سلام و درود خدا بر رواقهای بلند حرمش که همواره مأمن دلهای خسته و پناه آهوان رمیده از دام دل و دانة دنیاست. دستهای خالی مان که چه؛ دلها و چشمهای مان را به پنجره فولادش گره می زنیم تا فرجی بنماید و این جامهای خالی از رحمت، پر از محبت و عطوفت رضویش گردد.
ای امام رئوف؛ تو به نگاهای غبار گرفته و کوته نظر آموختی که (( صفای عشق را عطر و بویی دیگر است))...
آموختی که باید افق های دیدمان را بگسترانیم و زندگی را در همین چهار و پنج روزه زودگذر عمر دنیا نپنداریم...تو آموختی که آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست... آموختی که به در آئیم و دیده بگشاییم تا دست الهی راپشت تمامی صحنه های آفرینش نظاره گر باشیم.
چشم ها در ایوان طلای تو، مثل گمشده ها به اصل خویش ، به روزگار وصل خویش باز می گردند. کاش می فهمیدیم که چقدر در این عرصه زودگذر غریبیم و تو ای امام خوبیها، پناه غریبانی که تمامی هم برای آنان نیست ، مسافریم و تو کاروان سالار عاشق مسافران عشقی.
با ما بمان تا از رواق های بارگاه نورانی تو به دروازه های ملکوت برسیم. با بمان ... با ما بمان ...
ولادت پر برکتت بر همه هستی مبارک...